بهاربهار، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

بهانه ما بهار

خداوندا سرمست شدم از این همه شیرینی

  با وجود اینکه درازای این پست تا بی نهایت ذهنم میرود، سعی میکنم کوتاه بنویسم تا خوانندگانم را خسته نکند   **بسته بیسکویت را میدهم به دستت تا با خش خشش سرگرم شوی چند دقیقه بعد اما چیزی را روی زمین میبینم شبیه بیسکویت پرس شده خوب که نگاه میکنم انگار کسی انرا گاز زده...نگاهت میکنم هنوز مشغول بازی هستی پاکت خالی بیچاره هم یک گوشه افتاده فکر کنم خیلی از مزه اش خوشت نیامده که انقدر زود از آن دل کندی ....من مانده ام چطور بازش کردی     **توی مطب دکتر هستیم انقدر کاپشن شمعی پسرک کنارت را چنگ میزنی و از خش خشش ذوق میکنی تا اخر پسرک تخس جایش را عوض میکنتد نگاهت هنوز به دنبال او و کاپشن شمعی و براق اوست واز د...
11 خرداد 1392

اولین روز مادری که مادر هستم

  کودکم امروز بیشتر از تو به یاد مادرم هستم انگار به قول او حالا که مادر شده ام بیشتر و بیشتر او را میفهمم حالا میفهمم مادر شدن یعنی چه گذشتن از خود یعنی چه اصلا فراموش کردن خود یعنی چه وقتی بعد از کلی تدارک آش دندانی و کیک و مهمانی و تمیز کاری و تزئین خانه و خلاصه کلی برو بیا فهمیدم 11 اردیبهشت ماه روز جشن دندان بهار اولین روزمادرزندگیم بوده است بیشترو بیشتر از قبل فهمیدم مادر شدن یعنی فراموش کردن خودم   مادر نازنینم حالا که مادر شده ام بند بند وجودم برای مهربانیهایت از خود گذشتگیت و زحمات بی حد وشمارت میلرزد مرا ببخش به خاطر تمام سالهایی که اینها را نفهمیدم روزت مبارک      ...
6 خرداد 1392

..............خبر خبر

  بهار خانم چی داره      مرواریدای زیبا   براش آورده دندون       فرشته نینی ها       وقتی یک بچه ای از 4 ماهگی لثه هایش متورم میشه و هی وقت و بی وقت شب ها گریه میکنه و تب میکنه و علائم دندان داره....   وقتی یک بچه ای مدام دست و اسباب بازی و خلاصه هر چیزی که پیدا کنه من جمله شست پای مامان و بابا و دوست و آشنا را به دهان مبارک میبره....   وقتی یک بچه ای هی دستش را میگذاره روی لثه اش و گریه میکنه و به تو میفهمانه که درد داره....   وقتی تمام این روزها برای مادر این بچه بیش از 4 ماه طول میکشه....   &n...
29 ارديبهشت 1392

......روز هایی که نبودم

  پدرت بیمار شد کامپیوتر خانه هم یکدفعه به خرابی اساسی نشست چه روزهایی داشتیم این سه ماه ... دخترم دیر نوشته های چند خطی ام را به زودی برایت خواهم گذاشت عذر میخواهم از تو  و تمام کسانی که برای نبودنم نگران شدند.
16 ارديبهشت 1392

اولین غذای زمینی

یه روزی تو3 ماهگی وقتی هر چی گریه میکردم مامان و بابام بهم غذا نمیدادن کشف کردم که دستام عجب چیزای خوشمزه ای بودن و من نمیدونستم               حالاتو 5 ماهگیم فهمیدم پاهام از دستامم خوشمزه ترن                 اما بالاخره انقدر سر سفرشون نشستم و گریه کردم تا اینکه غذای زمینیمو مو زودتر از موعد توی 5 ماه و 15 روزگی شروع کردن هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااا             پانویس بهار:البته من بهشون کلک زدم چون علت دست و پا خوردن من این بود که حالا تو مرحله دهان...
1 بهمن 1391

خنده گل های من

  پدرت را که برای اولین بار دیدم نوشتم:   مثال معجزه های بهار میخندی   به رسم تیره این روزگار میخندی   و این بیت روزها و سالها بعد غزلی شد برای خودش   امروز بارز ترین مشخصه دخترم که همه از آن حرف میزنند خنده های همواره  و خوش خلقی همیشه اوست آری اکنون این خود بهار است که در غزل زندگی ما  معجزه وارمیخندد بی هیچ شاهد و مثالی   خدایا از تو ممنونم به خاطر شیرینی های اینروزهایمان و چه چیز شیرین تر و گواراتر از خنده و شادی بهار است برای من و پدرش . . . اشک های شوقم را بگیرید دارد میریزد     ...
1 بهمن 1391

آیااااااااااااا؟؟

دقایقی که در خواب ارامی مادرت وقت دارد که با سرعت برق و باد خانه را نظافت کند، لباسهایت را بشوید، به خودش برسد، آشپزی کند، تلفن های واجب را بزند ،بنویسد ،وبلاگ به روز کند تغییر دکور دهد، حساب و کتاب کند ،مال خودش باشد، مال مادرو پدرش باشد، مال همسرش باشد، به دوستان قدیمی اش لااقل اگر زنگ نمیزند اس ام اس بدهد، اگر وقت اضافه آورد کمی فکر کند به آینده شغلی وتحصیلی اش، به علایقش، به آرزو هایش به کارهای خوب و بدش به اشتباهاتش، کمی هم بخوابد و خستگی درکند و........هزار کار دیگر که معمولا یادش میرود.   کلمه" دقایق" سطر اول این پست مصداق واقعی خواب های بهار من است..   من نمیدانم اما فیاسوفانی که میگویند: " مادر های گرامی ب...
1 بهمن 1391

بهار قل قله زن

  یکی دوبارکودک درونم را قل میدهم کف اتاق  تا بفهمم حس و حال اینروزهایت را.....   غلت میزنی با آواز و جیغ و صداهای نو و چشمان ما همسفر غلت های تو   سر کودک درونم گیج میخورد... چشم های خیره به توام نیز خسته میشود...   اما توکودکم  همچنان قل میخوری،جیغ میکشی اواز میخوانی و شادی. ...
22 دی 1391