خداوندا سرمست شدم از این همه شیرینی
با وجود اینکه درازای این پست تا بی نهایت ذهنم میرود،سعی میکنم کوتاه بنویسم تا خوانندگانم را خسته نکند
**بسته بیسکویت را میدهم به دستت تا با خش خشش سرگرم شوی چند دقیقه بعد اما چیزی را روی زمین میبینم شبیه بیسکویت پرس شده خوب که نگاه میکنم انگار کسی انرا گاز زده...نگاهت میکنم هنوز مشغول بازی هستی پاکت خالی بیچاره هم یک گوشه افتاده فکر کنم خیلی از مزه اش خوشت نیامده که انقدر زود از آن دل کندی ....من مانده ام چطور بازش کردی
**توی مطب دکتر هستیم انقدر کاپشن شمعی پسرک کنارت را چنگ میزنی و از خش خشش ذوق میکنی تا اخر پسرک تخس جایش را عوض میکنتد
نگاهت هنوز به دنبال او و کاپشن شمعی و براق اوست واز دور برایش ذوق میکنی.....
**در خواب ارامی و مادر خوش خیالت در اشپزخانه مشغول کار، ناگهان صدای ضعیفی به گوشم میخورد اول فکر میکنم توهم مادرانه است مثل همیشه، اما وقتی می ایم میبینم درست شنیده ام ....رول دستمال را در حد توان به دورگردن و بدنت پیچیده ای چطور اما؟ نمیدانم ........
با دیدنم قهقهه میزنی
شیرین شده ای دخترکم و شیرینتر است اینکه گاهی شیرینت فقط و فقط سهم من است
دیر نوشته 25 دی91