بهاربهار، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

بهانه ما بهار

خداوندا سرمست شدم از این همه شیرینی

1392/3/11 1:48
نویسنده : مامان بهار
198 بازدید
اشتراک گذاری

 

با وجود اینکه درازای این پست تا بی نهایت ذهنم میرود،سعی میکنم کوتاه بنویسم تا خوانندگانم را خسته نکند

 

**بسته بیسکویت را میدهم به دستت تا با خش خشش سرگرم شوی چند دقیقه بعد اما چیزی را روی زمین میبینم شبیه بیسکویت پرس شده خوب که نگاه میکنم انگار کسی انرا گاز زده...نگاهت میکنم هنوز مشغول بازی هستی پاکت خالی بیچاره هم یک گوشه افتاده فکر کنم خیلی از مزه اش خوشت نیامده که انقدر زود از آن دل کندی ....من مانده ام چطور بازش کردی

 

 

**توی مطب دکتر هستیم انقدر کاپشن شمعی پسرک کنارت را چنگ میزنی و از خش خشش ذوق میکنی تا اخر پسرک تخس جایش را عوض میکنتد

نگاهت هنوز به دنبال او و کاپشن شمعی و براق اوست واز دور برایش ذوق میکنی.....

 

 

**در خواب ارامی و مادر خوش خیالت در اشپزخانه مشغول کار، ناگهان صدای ضعیفی به گوشم میخورد اول فکر میکنم توهم مادرانه است مثل همیشه، اما وقتی می ایم میبینم  درست شنیده ام ....رول دستمال را در حد توان به دورگردن و بدنت پیچیده ای چطور اما؟ نمیدانم ........

با دیدنم قهقهه میزنی

 

 

 

 

 

 

 

 

شیرین شده ای دخترکم و شیرینتر است اینکه  گاهی شیرینت فقط و فقط سهم من است

 

دیر نوشته 25 دی91

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان فرنيا
29 اردیبهشت 92 9:07
يادش بخير فرنيا وقتي تازه راه افتاده بود چقدر دنبال يك پسر بچه اي كه كفش چراغ دار داشت ميرفت و ان پسرك چقدر عصباني بود و نوك پنجه ايش ميرفت تا چراغ كفشهايش روشن نشود و فرنيا دست از سرش برداره
مامان فرنيا
29 اردیبهشت 92 9:07
خوشحالم كه باز امديد ايشالله ديگه هميشه هم سلامت باشيد هم كامپيوترتون سالم باشه