بهاربهار، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

بهانه ما بهار

سومین بهاری که دیدی

  کوچک ترین عزیزم سال نو و ملاقات دوباره شکوفه های بهاری مبارکت                                                                                 ...
7 فروردين 1394

یلدا بهانه دوباره از تو نوشتن

بهار نازنینم دوباره برایت سفره یلدا چیدم و خواستم طولانی ترین لبخندها امشب بر لبت بنشیند یلدا را بهانه میکنم برای دوباره از تو نوشتن امسال مراسم یلدا را در مهد کودک من وتو در کنار دوست داشتنی ترین دوستانت چشن گرفتیم خوشحالم که ترا دارم خوشحالم                 ...
16 اسفند 1393

رشد فرایندیست باورنکردنی

  وقتی فقط چند ماه شلوغی کار و خرابی بی موقع کیبرد و تعویض ویندوز کامپیوترو یکهو سوختن رم و .....بهانه های به ظاهر بیهوده اما واقعی نوشته های وبلاگت را متوقف میکند  وقتی دوباره برمیگردی و اماده میشوی برای نوشتن از فرشته ای که چند ماه بزرگ تر شده است..... عکسای وبلاگت یادت میاورد که رشد فرایندی ست باور نکردنی .......... این همه بزرک شدنت را باورم نیست بهار         ...
10 اسفند 1393

مدیرکوچک خانه ما

  یه روز بهم گفتی:مامان تو سر کار نرو گفتم چرا گفتی آخه بابا ها باید برن سر کار گفتم پس مامانا باید چی کار کنن     گفتی مامانا باید بمونن پیش بهارا     پانویس:قربون شیرین زبونیت با همه سختی هاش خوشحالم که تمام روز کنارمی ...
2 دی 1393

ببینم

بهار خیلی شیرین میگه ببینم اون ب اولشو خیلی میکشه  و جالب اینکه کلا میخواد همه چی رو ب بینه   اونروز رفتیم ختم میگه مامان چی شده میگم یه نفر مرده رفته پیش خدا میگه منو ببر مرده رو ب بینم   میخوای در مقابل کارهای خوبش بهش پاداش بدی زرنگه اول میگه جایزه رو ب بینم بعد میگه دستم ب بینم خلاصه گولت میزنه تا تهش میخوره کار تو رو هم انجام نمیده   هر چیزی رو هم که اجازه نداره برداره اگه یهو مچشو بگیری میگه دارم ب بینم   کلا زیاد میبینه دخترم ...
5 آذر 1393

سوال فلسفی دخترم

 آدمه دیگه اشتباه میکنه ..... یه روز ازم پرسید این عسک کیه رو دیوار گفتم عروسی من و باباس حالا بهانه هر روزش شده این: مامان اخه چرا منو نبردید عروسیتون..... و بعد بهانه گیری و گریه     جدیدا فهمیده شده دخترم میگه مامان من میدونم عروسیتون منو گذاشتید خونه عزیز که اذیت نکنم ...
11 آبان 1393

مفهوم آمادگی

 آنوقتها همه میگفتند بهتر و بیشتر درس بخوانیم میگفتند مفهومی بخوانیم تا ملکه ذهنمان شود اصلا جوری بخوانیم که در زندگی به دردمان بخورد   اما افسوس که این شب امتحان خوانی و بهترین نمره ها را آوردن انقدر شیرین بود مادر نبودیم که بفهمیم روانشناسی کودک یعنی چه مادر نبودیم که کنجکاوانه ویژگی های سنین مختلف بچه مان را از لا به لای کتاب ها بجویم حرف استاد را هم که گوش شنوا نداشتیم     این چند ماه وقتی بعد از زحمت و ذلت و حرص و جوش و حسرت خوردن به بچه های مردم نتوانستیم به بهار بیاموزیم که بچه جان کفش خودت را خودت بپوش، بی خیال شدیم و خودمان پوشاندیم و دستی خسته کردیم و زبان و ذ...
14 مهر 1393