بهاربهار، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

بهانه ما بهار

کوچک دو ساله ام

  یک نفر هست که وقتی با تمام وجود خسته ام  با من است یک نفر که در اوج مشکلات میخندد و به خنده ام میاندازد یک نفر که برکت خانه ماست یک نفر که ساعتی از نبودنش نگذشته کلافه ام یک نفر که برای همیشه دوست داشتنش را دوست دارم   سایه ات همیشه مستدام همسرم   روزت مبارک بابای  کوچک دو ساله ام       21 اردیبهشت 93 ...
1 خرداد 1393

خانه شلوغم .....دوستت دارم

    یک روزی که از خانه دور بودم یادم آمدآدم میتواند دلتنگ شود برای شلوغی های خانه اش، برای مدادهای گم شده کز کرده زیر میز، برای تکه اسباب بازی های شکسته روی زمین، برای دیوارهای از یک متر به پایین کثیف و خط خطی و پر از جای دست های کوچولو، برای فرش پر از لک ،برای مبل های گود رفته از پریدن بچه، برای خرت و پرت های زیر مبل ،برای تکه های پازل توی کابینت، برای کشوهایی که هر روز چند بار زیر و رو شده اند و هیچ چیز درونشان پیدا نمیشود، برای شلوغی هایی که بوی بچه میدهد شلوغی هایی که گاهی روانی ام میکند از کوره درم میاورد شلوغی هایی که حساسم میکند وگاهی بی صبر.   چقدرعجیب است این دنیا یک روزی که از خانه دور بودم حتی وا...
27 ارديبهشت 1393

بهار شیرینم

کارت عابر بانکم لحظه ای دست بهار خانم رویت شد و سپس ناپدید شد سه روز گشتم اما پیدا نشد هر روز با هر زبانی از بهار خواستم بگه کجا پنهانش کرده نگفت تازه خودش هم با من میگشت............   روز سوم نشستم به گریه و تا متوجه شدم تحت تاثیر قرار گرفته شدتشوبیشتر کردم   بهار:مامان نه... نازی... نازی (همراه با نوازش) من:من عابر کارتمو میخوام و مثلا گریه بهار:مامان.....کفش من:کفش؟ بهار: کارت........کفش   ***عابر کارت تو لنگه کفش باباش بود*** ...
15 ارديبهشت 1393

انقدر بزرگ شدی

  انقدر بزرگ شدی که دیگه شبا تو اتاق خودت میخوابی انقدر بزرگ شدی که خودت غذاتو میخوری انقدر بزرگ شدی که ناراحتی منو میفهمی و نوازشم میکنی   انقدر بزرگ شدی که وقتی کسی میگه درد دار ه ماساژش میدی انقدر بزرگ شدی که تو جمع کردن سفره کمک میکنی انقدر بزرگ شدی که پاتو رو زمین دستشویی نمیذاری   انقدر بزرگ شدی که لباساتو با کفشات ست میکنی انقدر بزرگ شدی که نقاشی میکشی انقدر بزرگ شدی که در مقابل لطف دیگران تشکر میکنی   انقدر بزرگ شدی که حیوونا و میوه ها رو میشناسی انقدر بزرگ شدی که موقع اذان همه رو دعا میکنی انقدر بزرگ شدی که واسه خودت دوست پیدا میکنی انقدر ب...
15 ارديبهشت 1393

شکر

  فلانی از من میپرسد   دوست داشتی بهترین و باهوش ترین و زیباترین بچه دنیا مال تو بود؟ . .   و من روزها و روزها و روزها به این سوال فوق فلسفی فکر میکنم . . میفهمم...    اینکه بهترین و باهوش ترین و زیباترین بچه دنیا مال من است برای خیلی ها آرزوست   متشکرم خدا و متشکرم فلانی که یادم آوردی شکر گذار باشم       ...
15 ارديبهشت 1393

بهار میگه" این چیه؟"

    با تجربه ها این مرحله از زندگی نینی ها رو حوب میشناسن این روزها من و باباش شدیم شبیه یه دائره المعارف که از صبح تا شب باید به این "این چیه" ها جواب بدیم و جالب اینجاس که اگه یه جا بی دقتی کنیم و اشتباه بگیم مچمونو میگیره  چون جواب سوالاشو خودش بهتر از ما میدونه ناقلا   خلاصه بهار خانم اینروزا همش میگه "این چیه؟"       ...
27 فروردين 1393

بهار خانم میشمره

  بهار یاد گرفته از یک تا ١٠ بشمره اونم یه دفعه و بی تمرین فقط من نمیدونم چرا از یک تا دهش  هفت تا عدد داره....... اولین بار وقتی تابش میدادم شمرد   یک دو سه تار شیش نه دددددددددددددده
27 فروردين 1393

بابای اینروزها

  گریه شوقم میگیرد از دیدن بابای اینروزها  که با دیدن تو خستگی روزانه اش را فراموش میکند و غرق میشود در بازی و خنداندن تو   ...
27 فروردين 1393