خانه شلوغم .....دوستت دارم
یک روزی که از خانه دور بودم یادم آمدآدم میتواند دلتنگ شود برای شلوغی های خانه اش، برای مدادهای گم شده کز کرده زیر میز، برای تکه اسباب بازی های شکسته روی زمین، برای دیوارهای از یک متر به پایین کثیف و خط خطی و پر از جای دست های کوچولو، برای فرش پر از لک ،برای مبل های گود رفته از پریدن بچه، برای خرت و پرت های زیر مبل ،برای تکه های پازل توی کابینت، برای کشوهایی که هر روز چند بار زیر و رو شده اند و هیچ چیز درونشان پیدا نمیشود، برای شلوغی هایی که بوی بچه میدهد شلوغی هایی که گاهی روانی ام میکند از کوره درم میاورد شلوغی هایی که حساسم میکند وگاهی بی صبر.
چقدرعجیب است این دنیا
یک روزی که از خانه دور بودم حتی وادارم کرد از آنچه همیشه از گفتنش به همه هراس داشتم بنویسم
دلتنگ شدم دنیا برای شلوغی هایی که خجالت میکشیدم مهمان های سر زده ام ببینند برای شلوغی هایی که طعم گس بودن بهار را دارد
خدایا مرا ببخش به خاطر بی صبری هایم
به خاطر هر آنچه برای لک برداشتن فرش و مبل و دیوار زیر لب گفتم
به خاطر هر آنچه از تمیزکاریهای تکراری و تکراری از دلم گذشت
خدایا متشکرم به خاطر داشتن بهار
و به خاطر خانه شلوغ وتمیز ناشدنی و دوست داشتنی اینروزهایم
که آرزوی قلبی خیلی هاست مثل محیای عزیزم