بهاربهار، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

بهانه ما بهار

.......نه ماه به اندازه روزهایی که انتظار امدنت را میکشیدیم

  عزیز نه ماه ام نه ماه است نشسته ایم به تماشایت به اندازه روزهایی که لحظه لحظه اش به شوق رفتن به سونو گرافی و چند ثانیه دیدنت از پشت پرده های تیره میگذشت به اندازه روزهایی که تکان تکان هایت تنها مسکن روحمان بود ازنگرانی سلامتت روزهایی که آرزو میکردیم نفس نفس هایت را ضربان قلبت را و انگشتان کوچک دست و پایت را با گوش ها و چشم ها و دستهای خودمان شماره کنیم و چقدر آرزو داشتیم آنروزها که زود تر بیایی و ببینیم و لمست کنیم و آرام بگیریم لحظه های انتظارمان را   خدیا ترا سپاسگذارم به خاطرتمام این روزها به خاطر این دو نه ماه          دیر نوشته 29 فروردین 92 ...
25 خرداد 1392

اولین بهاری که بهار با ماست

  بهارم دخترم از خواب برخیز شکر خندی بزن شوری برانگیز گل اقبال من ای غنچه ی ناز بهار آمد تو هم با او بیامیز *** بهارم دخترم آغوش واکن که از هر گوشه، گل آغوش وا کرد زمستان ملال انگیز بگذشت بهاران خنده بر لب آشنا کرد *** بهارم، دخترم، صحرا هیاهوست چمن زیر پر و بال پرستوست کبود آسمان همرنگ دریاست کبود چشم تو زیبا تر از اوست *** بهارم، دخترم، نوروز آمد تبسم بر رخ مردم کند گل تماشا کن تبسم های او را تبسم کن که خود را گم کند گل *** بهارم، دخترم، دست طبیعت اگر از ابرها گوهر ببارد و گر از هر گلش جوشد بهاری بهاری از تو زیبا تر نیارد *** بهارم، دخترم، چون خنده ی صبح امیدی می دمد...
25 خرداد 1392

شش ماهه شیرین تر از جانمان

  امروز به یاد 29امین روز تابستان امسال سجاده شکر میاندازیم و 180 روز پدر و مادر شدنمان را جشن میگیریم امروز یاد میکنیم از روز تولدت روزی که فرشته کوچکی را ازآغوش خداوند به امانت گرفتیم و دعا میکنیم رسم اماننتداری رابه درستی به جا آورده باشیم امروز می نشینیم به سجاده شکر ترا داشتن و دانه دانه تسبیح زیباییهای بی حدت را ذکر میگوییم و بوسه میزنیم بر مهر مهربانی پروردگارمان که عشق را این ودیعه آسمانی را اینچنین بی دریغ  به ما ارزانی داشته است ودستهایمان را در دستهای کوچک تو حلقه میکنیم و بالا میاوریم و اشک میریزیم به بهانه تمام کاستی های زمینیمان که اگر مادر و پدر خوبی نبودیم... که اگر کم گذاشتیم... که اگر ...
25 خرداد 1392

جشن دندون موش موشکم

  11 اردیبهشت امسال با خاله هات و زندایی هات ودوستای مامانی و کلی نینی جمع شدیم دور هم و رویش اولین دندون موشی هاتو جشن گرفتیم البته شما خیلی بیحال بودی و کلی گریه کردی و درست چند دقیقه قبل از شروع جشن خوابیدی ولی به هر حال این رسم قدیمی رو برات انجام دادیم تا به قول مامان بزرگا راحت تر دندون درآری کوچولو           دیر نوشته ١١ اردیبهشت ٩٢ ...
25 خرداد 1392

اولین روز پدری که پدر هستی

  همسرم     امروز در حضورگل زندگی مان بوسه میزنم بر دستانی که خستگی ناپذیر تلاش میکنند تا او بی دغدغه خنده کند ........   و نگاه عاشقانه ام را می اندازم در چشم هایی که بی محابا با تمام مشقت ها جنگیده است تا جمع سه نفره مان اینگونه بر قرار باشد........   امروز دستانت را به دستان کوچک بهار میسپارم و غنچه سرخ لبهایش را میگذارم بر دستهای پدرش تا اولین بوسه های زندگیش را بر روی گرم ترین و امن ترین دستهای دنیا تمرین کند      اولین روز پدری که پدر هستی مبارکت باشد               سوم خرداد 92 ...
25 خرداد 1392

اولین روز مادری که مادر هستم

  کودکم امروز بیشتر از تو به یاد مادرم هستم انگار به قول او حالا که مادر شده ام بیشتر و بیشتر او را میفهمم حالا میفهمم مادر شدن یعنی چه گذشتن از خود یعنی چه اصلا فراموش کردن خود یعنی چه وقتی بعد از کلی تدارک آش دندانی و کیک و مهمانی و تمیز کاری و تزئین خانه و خلاصه کلی برو بیا فهمیدم 11 اردیبهشت ماه روز جشن دندان بهار اولین روزمادرزندگیم بوده است بیشترو بیشتر از قبل فهمیدم مادر شدن یعنی فراموش کردن خودم   مادر نازنینم حالا که مادر شده ام بند بند وجودم برای مهربانیهایت از خود گذشتگیت و زحمات بی حد وشمارت میلرزد مرا ببخش به خاطر تمام سالهایی که اینها را نفهمیدم روزت مبارک      ...
6 خرداد 1392

..............خبر خبر

  بهار خانم چی داره      مرواریدای زیبا   براش آورده دندون       فرشته نینی ها       وقتی یک بچه ای از 4 ماهگی لثه هایش متورم میشه و هی وقت و بی وقت شب ها گریه میکنه و تب میکنه و علائم دندان داره....   وقتی یک بچه ای مدام دست و اسباب بازی و خلاصه هر چیزی که پیدا کنه من جمله شست پای مامان و بابا و دوست و آشنا را به دهان مبارک میبره....   وقتی یک بچه ای هی دستش را میگذاره روی لثه اش و گریه میکنه و به تو میفهمانه که درد داره....   وقتی تمام این روزها برای مادر این بچه بیش از 4 ماه طول میکشه....   &n...
29 ارديبهشت 1392

......روز هایی که نبودم

  پدرت بیمار شد کامپیوتر خانه هم یکدفعه به خرابی اساسی نشست چه روزهایی داشتیم این سه ماه ... دخترم دیر نوشته های چند خطی ام را به زودی برایت خواهم گذاشت عذر میخواهم از تو  و تمام کسانی که برای نبودنم نگران شدند.
16 ارديبهشت 1392