بهاربهار، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

بهانه ما بهار

به بهانه چهل روزگیت

1391/9/29 16:56
نویسنده : مامان بهار
245 بازدید
اشتراک گذاری

 

40 طلوع زیبا از اولین هم آغوشیمان گذشت نازنین و من امروز به یاد اولین نفسهای نازنینت به چله نشسته ام دخترم

چقدر زود میگذرد بهار روزهای بودنت

وای که این گذر زود زمان چقدر دلهره میاندازد به جانم

دست های کوچکت را حلقه میکنی دور انگشتم و انچنان خیره میشوی به چشمانم که روح از بدنم جدا میشود،به عرش میرود و دوباره باز میگردد به تن خاکی ام                       

همان لحظه اما در اوج لذت میترسم.......

این روزها هراسم از تمام شدن روزهای خیره شدن و چنگ زدن و نوزادی توست دخترم میترسم تمام شود این لحظات همان طور که روزهای هم لباس بودن و هم غذا بودنمان در شکمم تمام شد همان طور که تو جان گرفتی و هم نفس شدی در یک هوا با من کم کم بزرگ میشوی و دستان کوچکت جان میگیرد وروزی میرسد که از من قوی ترخواهی شد

وای بر من که نمیدانم آیا آن روزها این چنین به من خیره نگاه خواهی کرد

40 روز از اولین دیدارمان گذشت نازنینم و من 40 روز است مادر شده ام و همراه تولد تو دوباره زاده شده ام

مبارکمان باشد چهل روزگیمان کوچکم

 

دیر نوشته9/6/91

 

 

 

بهار خانم بعد از حمام چلگی

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ساناز
2 دی 91 8:51
با خوندن اين متن يهو ياد اين شعر زيباي مولانا افتادم
تقديم به بهار كوچولوي ناز

با من صنما دل یک دله کن
گر سر ننهم آنگه گله کن
مجنون شده‌ام از بهر خدا
زان زلف خوشت یک سلسله کن
سی پاره به کف در چله شدی
سی پاره منم ترک چله کن
ای مطرب دل زان نغمه خوش
این مغز مرا پرمشغله کن


خاله ساناز خیلی زیبا بود