یک ماه است با مایی
انگار همین دیروز بود که آمدی..............
هر چقدر روزهای سخت بارداری و دوری از روی ماه تودیر گذشت روزهای آمدن وهم نفس شدنت با ما به سرعت چشم به هم زدن میگذرد.
یک ماه گذشت نازنین من
یک ماه درد بخیه و به زخم نشستن سینه ها ومرهم آرامش آغوش تو
یک ماه دل دردهای شبانه تو و اشک های بی قراری من
یک ماه ناباوری داشتن تو و دلگریمیهای پدرت
یک ماه شب بیداری وراه بردن و همراهی با تو
و بالاخره کم کم داری به این دنیا عادت میکنی
میدانم چقدر برایت سخت بوده است جدا شدن از دنیایت دخترم
میدانم زمینی ها را مثل فرشته ها دوست نداری
میدانم آغوش خدا برایت بسیار گرم بوده است
میدانم که خو گرفتن به اینجا برایت آسان نیست
اما آمدییییییییییییییییییییی
او فرمان داد و من و تو هم آغوش شدیم
شیره جانم را مایه ارامشت قرار داد و تراآرام در آغوشم گذاشت
بدان که تمام شب بیداری ها تمام دردها و تمام ضعف و بی حالی هایم را دوست دارم به عشق بودنت
بدان که میترسم ازبزرگ شدنت وتمام شدن این روزها که این چنین چنگ میزنی به وجودم و من تنها حامی زمینی ات هستم
بدان که تمام درد و رنج دنیا ارزش یک لحظه مادر شدنم را دارد
در آغوشم آرام بگیر دخترم دنیا آرام است و من تو در آغوش خداییم درست است که حالا یک آغوش با او فاصله داری اما خداوند قول داده است سفت بغلمان کند.
دیر نوشته ٢٩/٥/٩١
١٢ روزگی بهار خانم