یک سال و نیمگی
کوچک بی نظیرم
سه شش ماه از با تو بودمان گذشت
و تو چه زود یک سال و نیمه شدی دخترم
کمی دخترانه شده ای این روزها
قر و فر و لوسی و رقص و شیرین زبانیهایت دلمشغولی این روزهایمان شده
این روزها بیشتر کتاب میخوانم برایت و تو بیشتر کتاب خوان شده ای
مینشینی و میخوانی گاهی حتی از روی یک برگ کاغذ سفید
گاهی لالایی میگویی برایمان
گاهی شعر میخوانی
مامان عروسک هایت میشوی و روی پا میخوابینیشان
و چقدر دوست دارم لحظاتی را که مامان من میشوی و سرم روی پاهای کوچک توست
عاشق مهمهانی و وقتی کسی می آید بلند بلند شادی میکنی
بخصوص اگر این کسی آقون یا آقایی یا عزیزت باشد
و بخصوص تر اگر یک خاله ای عمه ای چیزی با یکی دوتا نینی به خانمان بیایند .............
شیطنت های عجیبی داری و با توجه به اینکه تجربه زیادی با بچه ها دارم اعتراف میکنم که واقعا از بچه های دیگر فعال تر و خرابکار تری
گاهی میروی خانه اسباب بازی و با همه بچه های آنجا دوست هستی
نازنین رقیه همسایه ،دوست صمیمی توست که وقتی هم را میبینید انقدر جیغ و شیون راه میاندازید که یا تو بروی خانه آنها یا او بیاید خانه ما
و کاش همیشه او بیاید خانه ما
بی تو خانه سکوت عجیبی میگیرد سکوتی که بی طاقتمان میکند حتی اگر بدانیم خانه همسایه نزدیکمان در پشت همین دیواری
نعمت یک ساله و نیمه ما
یک سال و نیمگیت مرا دوباره برد به روزهای اولی که به زمین آمدی
برایمان همیشه بمان بهار
٢٩بهمن ماه٩٢