بهاربهار، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

بهانه ما بهار

بچه ای که...

1392/10/4 1:43
نویسنده : مامان بهار
227 بازدید
اشتراک گذاری

بچه ای که از شش ماهگی حرف میزنه

از 10 ماهگی میدوه

یک سالگی همه رو با اسم صدا میزنه

عزیز، آقون(آقاجون)،آقایی،باب میتی،مامان وپارتاو.....

از هیچ چی ترسی نداره(واقعا هیچی)

یه موجود کاملا مستقله

تحمل دردش فوق العادس

روابط اجتماعیش در حد المپیکه با دوست و آشنا و غریبه و کارگرای سر کوچه و بقال و چقال

وقتی راه میره انگار باباشه با این تفاوت که دستاشم تکون میده.....واقعا دیدنیه

شال مامانشو موقع بیرون رفتن انتخاب میکنه

تو 14 ماهگی منظورشو با کلمات به ما میفهمونه

عاشق سفره و خوراکیه

عشق نونه و خدا نکنه تو خیابون دست کسی نون ببینه

عاشق باباشه و خیلی خوشگل صداش میکنه باب میتی (با کسره)

وسایل برقی خونه رو کلا سرویس کامل کرده

وقتی نیست باید تو لباسشویی و فریزر و بالای میز کامپیوترو داخل کشوی پاتختی دنبالش بگردی

تنها تنها میره مهمونی خونه همسایه  و با کلی غنایم برمیگرده

متاسفانه روم به دیفال ...دست بزنم داره

 

 

مختصر و مفید

اینجور بچه ای داریم ماااااااااااااااااااا

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

منیره
22 آذر 92 1:59
خخخخخخخخخخخ خیلیباحال نوشته بیدی ممنون خالااااااا
مامان فرنيا
3 دی 92 11:40
و اينجور بچه اي يك مادر بسيار ورزشكار و دونده ميخواد كه تمام روز به دنبالش باشه و از خطرات محافظتش كنه و این مادر ورزشکار بهارو 12 کیلو کرده و خودش 12 کیلو لاغر شده...........
مامان فرنيا
3 دی 92 11:42
اما اين ماجراي نون كه گفتيد واقعا دردسر ساز بود براي ما از در هرنانوايي كه رد ميشديم بايد براي ايشون نان ميخريديم و دست هر كسي ميديد اينقدر نان نان ميگفت تا بالاخره ان شخص را متوجه ميكرد و كمي ازش نان ميگرفت و اگه بيجاره متوجه نميشد ما خودمان متوجه اش ميكرديم بهار هم مدام نانا میخوره بیشتر از هله هوله ای اینو دوست داره و خدا رو شکر جدیدا یاد گرفته حجب و حیا کنه و انقدر از مردم نون نگیره خدایی شده بود نون خور مردم...........
باباي بهار
4 دی 92 12:38
خدا رو شكر تازگي ها مامان بهار بهش ياده داده كه نون رو فقط از عزيز و آقايي و ... بگيره. دستش درد نكنه.
باباي بهار
4 دی 92 12:46
به نظرم اگه كسي بهارو از نزديك نديده باشه باورش نميشه اين چيزايي كه از شيطوني بهار نوشتي واقعا" يعني چي. يه شبهايي بعد از چندين ساعت دنبال بهار دويدن يه نگاهي به ساعت مي اندازم و مي بينم ساعت يازده و نيم شبه و من از خستگي حال نشستن هم ندارم ولي بهار خانوم در فريزرو 270 درجه( 90 درجه هم بيشتر از 180 ) باز كرده و رفته توي اونو منتظره من برم بگيرمشو كلي بخنده به باباش.