..........پس ازده ماه
ده ماه میگذرد از روزهایی که درسکوت خانمان صدای گرم بهارآمد
و من امروز ناباورانه دختری را نگاه میکنم که:
های های میخندد
سراسر خانه راراه میرود
با هرریتم اهنگی میرقصد
کلمه کلمه حرف میزند(حدود ١٣ کلمه با معنا میگوید)
حرف هایم را خوب خوب میفهمد
اشیائی را که از او میخواهم برایم میآورد
راه رفتن را از بر شده و دویدن را تمرین میکند
خودش رابرای ناز کش هایش بخصوص بابایی حسابی لوس میکند
هر که را میبیند پیر، جوان، دکتر، مهندس، کارگر، فروشنده، گدا ،رهگذر، دوست، اشنا، غریبه و خلاصه هر بنی بشر سریعا درارتباط پیش قدم میشودو انقدر منتظر میشود تا او تعارف بزند تا بپرد در اغوشش
تازگی ها هم که آخرین درخواستش شده استقلال در خوردن و پوشیدن و نوشیدن و دردر رفتن و خلاصه......هر کاری که فکرش را هم نمیکردم
.
.
.
تازه جین برمودا هم میپوشد...
خدایا یعنی این ده ماهه دوست داشتنی به تمام معنا همان عروسک کوچک کولیکی تیر ماه گذشته است؟؟
و تبارک الله احسن الخالقین
٢٩/٢/٩٢