بهاربهار، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

بهانه ما بهار

شیرین ترین لحظه مادر بودنم

1392/3/25 16:57
نویسنده : مامان بهار
249 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

یک روز از انروزهای به قول بعضی ها تکراری خیلی ناگهانی میفهمی که هیچ چیز به جز تو تکرار نمیشود حتی کودکت  که مثل هر روز از خواب برمیخیزد و شیر میخورد و تعویض میشود و شلوغ میکند وروزت را شب میکند حتی او هم کارهای  امروزش را ماهرانه تر از از دیروز انجام میدهد و این تو هستی که در حال تکراری:موهای ژولیده چشمان پف کرده از شب نخوابیده، لباس هایی که بوی شیر و استفراغ میدهد.......

تند تند خانه را جمع و جور میکنی و بچه ات پشت سرت میآید و تند تند به هم میریزد و میریزد و میریزد  و تو باز جمع میکنی و ساعت هم تند میگذرد.صبحانه نخورده وقت نهارش میرسد در اشپزخانه که هستی هی نق میزند که از دیوار چینی که با پشتی جلوی در اشپزخانه ساخته ای عبور کند و بیاید و در چاه فاضلاب  اشپزخانه را مزه کند و تو هی شعر میخوانی برایش از زمین و زمان  و تند تند غذا میپزی و ظرف میشویی و تو هی تکرار میشوی و او هر لحظه تکرار نشدنی بزرگ میشود و تو گاهی حتی اصلا نمیبینی...

و نهارهنوز پایین نرفته در تدارک شامی و ورود همسر و لباسی عوض کردن ودستی به موکشیدن و صد البته که سر بزنگاه آمدن همسر یا پیپی بیرون میزند و یا جیغ های بی علتش بالا میگیرد و مجبوری بیخیالی طی کنی......و هر روزت همینگونه تکرار میشوی.

 

 

در زندگی هر مادر اما لحظه ای هست تکرار نشدنی......

لحظه ای که بعد از مدت ها ترا جلوی ایینه میبرد

لحظه ای هست که در میان اشفتگی های خانه داری و بچه داری و شلوغی و شعرهای اجغ وجغ از ناکجا اباد ذهن تراوش شده و بی خوابی و خستگی،  ناگهان به خودت میایی و باور میکنی که حقیقتا مادر شده ای

آری در زندگی هر زن لحظه ای هست به نام "مامان"

لحظه ای که کودک چند ماهه ات پس از روزها تمرین و تکرار بیمعنای اصوات ناگهان بی مقدمه زل میزند در چشم هایت و برای اولین بار صدایت میزند"مامان"

بعد میروی جلوی آینه نگاه میکنی به موهای اشفته و چشم های پف کرده ات و نگاه میکنی به زن تکراری که دارد میرود و مامانی که دارد نگاهت میکند و انگار تازه باور میکنی که مامان تو هستی

 

6 ماه و دوازده روزگی بهار لحظه "مامان"زندگی من بود

شیرین ترین لحظه مادر بودنم

 

 

دیر نوشته 11 بهمن 91

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان فرنيا
29 اردیبهشت 92 9:14
الان كه فرنيا 2.5شده خيلي تاريخهاي اولين يادم رفته اولين راه رفتن اولين دندان اولين واكسن اولين ....اما دو چيز اين اولينها را دوباره زنده ميكند وبلاگهاي دوستان و مرور دوباره وبلاگ خودمان اما يك اولين هميشه يادمان ميماند اولين مامان من هم يادمه توي اتليه عكاسي اولين بار مامان شدم


و این لحظه زیبا هر لحظه مبارکمان
منیره
4 خرداد 92 17:51
جون دلم چقدر قشنگ نوشتیییی
چه زود گفت مامان خوش به حالت


ممنون از لطفت
واقعا زود گفت باورم نمیشد منیره جون ولی وقتی دوباره و سه باره گفت باور کردم
یاور
11 خرداد 92 15:33
بسیار زیبا و هنرمندانه بود این پست
و شما واقعا یک استعداد کشف نشده اید
نوشته هاتون جایی چاپ میشه؟
ببخشی از فضولیم
و این لحظه هم مبارکتون باشه
و دخترک چقدر زود به حرف اومده


ممنون از لطفتون اغراق میکنید
تارا مامان یاسین
11 خرداد 92 15:33
مبارکه مامان شدن واقعیت
رهااااااااا
11 خرداد 92 15:35
ماشالله بهار خانم چقدر زود گفت مامان
مرجان
11 خرداد 92 15:36
هوووووورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
یکتا
11 خرداد 92 15:36
ماشالله دختر باهوشششششششششششششششش خیلی زوده
تنها
11 خرداد 92 15:37
پیشنهاد میکنم این پستو کد دار کنید چشم میزنیمشااااااااااااااااا این دختر تیز هوشو
ش
16 خرداد 92 16:21
مبارکه مامان شدن واقعییییت مریمی